جمعه ای دگر
جمعه ای دگر
بُغض در گلو،پلك بستهام
عصر جمعه است، دل شكستهام
از وصال تو،دل نميكنم
از وصال تو،دل نميكنم
طعنهها ولي،كرده خستهام
كوچه را ز شوق،صُبح رُفتهام
كوچه را ز شوق،صُبح رُفتهام
در خيال خود بارها، راز گفتهام
باز شد غروب،تو نيامدي،دل گرفتهام
مانده ديدة ام اشكبار،منتظر به دشت
منتظر به راه،جمعه هم گذشت
شهسوار من
باز خستهام
دل شكستهام
سينه پر ز آه
هر دو ديده تر
دل پر از اميد
تا مگر رسد
جمعهاي دگر
يا كه يك خبر
كاش در غمت،ميشُدم شهيد
يا نوازشي،از تو ميرسيد
بيتو از جهان،دل گسستهام
بيتو از جهان،دل گسستهام
حرفِ اين و آن،كرده خستهام
مثل سينهام
پُر ز نالهاند
كوه و دشت و رود
ميخ و سنگ و چوب
طور ديگري است
جمعة غروب
توي شهر ماـ شهر كينهها
توي آسمان،توي سينهها
دود و دود و دود
زودتر بيا شهريار من
زودِ زودِ زود
شهسوار من
باز خسته ام
دل شكستهام
مينهم دگر،سر به كوه و دشت
شنبهاي رسيد،جمعهاي گذشت
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home