سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵

اجازه هست عشق تورو تو کوچه ها داد بزنم ؟
رو پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟

اجازه هست مردم شهر قصه مارو بدونن
اسم منو عشق تورو توی کتابا بخونن

اجازه هست که قلبمو برات چراغونش کنم
پیش نگاه عاشقت چشمامو قربونیش کنم

اجازه می دی تا ابد سر بزارم رو شونه هات
روزی هزارو صد دفعه بگم که می میرم برات

اجازه می دی که بگم حرف عاشقانه هام تویی
دلیل زنده بودنم درد ترانه هام تویی

اجازه دارم به همه بگم که تو مال منی
ستارها اینو میگه که تو اقبال منی

اجازه هست جار بزنم بگم چه قدر دوست دارم
بگم می خواهم بخاطرت سر به بیابون بذارم

ایمان

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد. شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولی ماه روشن و همین برای شنا کافی بود. مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود. ناگهان سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد. احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پائین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغها را روشن کرد. آب استخر برای تعمیر خالی شده بود

مادر

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد
پشت خط مادرش بود
پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
:مادر گفت: 25 سال پیش در همین موقع از شب تو مرا بیدار کردی. فقط خواستم بگویم
تولدت مبارک

پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد. صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش
را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت
ولی مادر دیگر در این دنیا نبود

دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۵

شايد خدا مي خواد که تو آدم هاي مختلفي رو قبل از ديدن اون شخصي که واقعا مال توست ملاقات کني تا بالاخره وقتي اونو ديدي شکر گزار باشي

یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

تو هم نمی مانی


تو هم با من نمي ماني, برو بگذار بر گردم
دلم ميخواست مي شد با نگاهت قهر مي کردم

برايت مينويسم , اسمان ابريست , دلتنگم
و من چنديست دارم با خودم ,با عشق مي جنگم

اگر مي شد برايت مي نوشتم روزهايم را
و سهم چشم هايم را,سکوتم را ,صدايم را

اگر مي شد براي ديدنت دل دل نمي کردم
اگر ميشد که افسار دلم را ول نمي کردم

دلم را مي نشانم جاي يک دلتنگي ساده
کنار اتفاقي که شبي ناخوانده افتاده

هميشه بت پرستم , بت پرستي سخت وابسته
خدايش را رها کرده, به چشمان تو دل بسته

تو هم حرفي بزن ,چيزي بگو, هر چند تکراري
بگو ايا هنوزم, مثل سا بق دوستم داري ؟

خودم مي دانم از چشمانت افتادم, ولي اين بار
بيا و خورده هايم را ز زير دست وپا بردار

دوستت دارم
خیلی زیاد
واسه همینم میخوام برم
واسه همیشه
تا دیگه منو نبینی
تا یه کم فکر کنی
به ما یی که با هم ساخته بودیم
به عشقی که بهت داشتم
ولی تو...
نه
نمیخوام هیچی بگم
نمیخوام ازت گله کنم
چون از ته قلب دوستت دارم
نمیخوام بگم تو اشتباه کردی
نمیخوام بگم قلبت از سنگ بود
میخوام همه چیز رو بندازم تقصیر خودم
شاید تقصیر من بود که دوستم نداشتی
شاید تقصیر من بود که بی وفا بودی و
فراموشم کردی
شاید تقصیر من بود ...
ولی میگردم دنبال اشتباهم
اشتباهی که باعث جداییمون شد
اشتباهی که میدونم هیچ وقت مرتکب نشدم
و اصلا وجود نداره
تو رو خدا تو هم یه کم فکر کن
شاید بتونی پیداش کنی
گناه من چی بود؟
اینکه عاشقت بودم
و با تمام وجودم
دوستت داشتم؟؟؟؟؟؟؟